زبان حال قمر بنی هاشم ع با برادر
زبان حال قمر بنی هاشم ع با برادر
داستانی یادم آمد شیعیان با حال زار
از علمدار حسین عباس شیر کاروان
گفت با شاه شهیدان کِای شه لب تشنگان
ده اجازه تا نمایم من علم را استوار
زبان حال قمر بنی هاشم ع با برادر
داستانی یادم آمد شیعیان با حال زار
از علمدار حسین عباس شیر کاروان
گفت با شاه شهیدان کِای شه لب تشنگان
ده اجازه تا نمایم من علم را استوار
زبان حال حضرت عباس ع در وقت به میدان رفتن
کرد چون عباس عزم جنگ با آن کوفیان
در حضور شاه دین گفت ای شه لب تشنگان
خرگه سلطان دین گردیده چون فصل خزان
گشته بر پا العطش در این زمین تا آسمان
اذن فرما ای برادر جان به عباس فگار
زبان حال حضرت عباس ع ******* تضمین به اشعار حافظ
گفت عباس دلاور کز دم شمشیر ما
بگذرد هر ناکثی از گفتن تکبیر ما
هر کسی هر جا که باشد هست در زنجیر ما
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
در فضیلت حضرت ابالفضل العباس ع *****************
ای که در معرکۀ عشق یل دستانی
عالم از پرتو روی تو بود بستانی
هی به مرکب چو زنی ای مه خورشید لقا
جبرئیل از پی تو هست به سرگردانی
میلاد قمر بنی هاشم ع ******************************
میلاد علمدار شه تشنه لبان است
فرزند علی پادشه کون و مکان است
در عالم ناسوت همه از ره شادی
مشغول به تسبیح خداوند جهان است
زبان حال حضرت قمر بنی هاشم ع ***************** تضمین به غزل حافظ
بگفتا با حسین میر علمدار
توئی شمع و منم پروانه ای زار
توئی یوسف منم ایندم خریدار
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر ز منقار
حضرت ام البنین س
بلبلی گفتا به حال ناتوان
گشته از بخت بدم فصل خزان
بعد از این باید به ویران رو کنم
همچو جغدی از فراق گلستان
قمر بنی هاشم ع (غیرت الله )
گویم اینک من که سلطان جهان
شافع محشر شه لب تشنگان
گفت با عباس کِای آرام جان
فکر آبی کن برای کودکان
جملگی از العطش دارد فغان
یا علمدارِ حسین ع *************
یاابالفضل العباس ع إشفع لنا فی سکرات الموت و فی بیت القبر و فی یوم القیامه و فی الجنه
گویم اینک از حسین آن خسرو لب تشنگان
روز عاشورا چو دید آه و فغان کودکان
گفت با عباس کِای میر سپاه بی کسان
فکر آبی کن حریم حق شده آتش فشان
کودکان از تشنگی باشند زار و ناتوان
میلاد قمر بنی هاشم ع
در چهارم روز شعبان گشت عالم گلستان
طوطی و طاووس و هدهد زیر لب شکر فشان
..
قمریان اندر طرب دراج و تیهو در نشاط
وصل گل آمد پدید و چهچه زن شد بلبلان