التجاء برای آمدن حجت ابن الحسن العسکری عج، رباعیات ****************************
التجاء برای آمدن حجت ابن الحسن العسکری عج، رباعیات
این دل تنگ من ای دوست ز هجرت خون شد
وه چه خوب است بیائی تو ببینی چون شد
از پس پرده برون آی که خورشید و قمر
بهر دیدار تو هر لحظه چنان مجنون شد
از غم روی تو بلبل ز نوا افتاده
دوستانت همه در بند بلا افتاده
از ره لطف نظر کن تو به این کلبۀ ما
بین حقیقت به کجا بود و کجا افتاده
نیست امروز بجز درگه تو درگاهی
از ثَری تا به ثُریا ز مَهی تا ماهی
هر کسی راز دل خویش نماید پنهان
توئی آن شاه که بر راز نهان آگاهی
بهر دیار تو جانا همگی منتظرند
لیک یک عده از این آمدنت بی خبرند
کن تو تعجیل بیا گلشن حق گشته خزان
بین که بستان و گلستان همه بی شاخ و برند
صندل و عود و صنوبر همگی افسرده
از غم دوری تو گشته همه پژمرده
آبی از لعل لبت لطف نما بر بستان
تا که شاداب کنی زنده شود هر مُرده
گشته سرگشته و حیران همه آهوی ختن
سوسن و سنبل و نسرین همه در دشت و دمن
چشم بر لطف تو دارند به هر روز و شبی
جمله گویند که جانا تو بیا سوی چمن
گر بیائی همه از آدم و از نوح و خلیل
بندۀ حسن تو هستند اَیا میرِ قبیل
صدهزاران چو کلیم و چو مسیح و ایوب
همه در کوی تو سرگشته و حیران و علیل
یوسف و یونس و ادریس و سلیمان جهان
جمله بر درگه احسان تو هر روز و شبان
یَدِ بیضای کلیم و دَمِ عیسی ای دوست
همه با دست یداللهی تو گشته عیان
من ندانم به کجائی همه جائی ایدوست
اگر از پرده دمی رخ بنمائی ایدوست
ساکنان ملکوتند تو را همچو غلام
چون به جبریل امین راهنمائی ایدوست
پرچم نصرمن الله تو داری بر دوش
روی تو هر که ببیند بَودَت حلقه بگوش
خلقت کون و مکان بهر تو شد در عالم
ور نبودی تو نبُد آدم و هم شیث و انوش
نظری کن که جهان گشته سراپا منکر
نام معروف نباشد به میان ای سرور
زینب غمزده در کرببلا منتظر است
تا بیائی بشوی قافلۀ غم رهبر
جهل و نادانی مردم شده افزون ز تبار
عصمت و عفت و دین رفته تمامی به کنار
هر کسی بهر مقامی بزند جوش و خروش
لحظه در لحظه وساعات و بسی لیل و نهار
بالاخص فرقۀ گمراه به نام بابی
بهر نابودی اینها تو بُوَد بشتابی
ورنه با فرقۀ صوفی همه همرنگ شوند
رفتن محفل و با گفتن "هو" قلّابی
تا نیائی نشود حکم عدالت برپا
خود گواهی تو به این دورۀ دون پرور ما
گر بیائی همه عالم چو گلستان گردد
نخل سرسبز و رطب بار دهد هم خرما
توئی آن یوسف ثانی که ز هجر تو پدر
دمبدم ناله کنان بود که آئی ز سفر
دین اسلام بود منتظر مقدم تو
تا بیائی برهانی تو جهان را ز خطر
عمه هایت همگی منتظر و دربدرند
جمله در ماتم و آماده برای سفرند
نی علمدار سپاه و نه علی نه قاسم
تا که اطفال به سوی وطن خویش برند
مهدی فاطمه ای نوگل گلزار رسول
عذر این عاصی طاغی ز کرم کن تو قبول
دارم امید به الطاف تو هنگام رحیل
نگذاری تو مرا بی کس و تنها و ملول
کلب درگاه تو "رونیزی" مضطر گوید
انتظار تو بود هر که ره حق پوید
دست کوتاه من و دامنت ای سرو بلند
سر خاکم تو بیا تا ز گِلَم گُل روید
التماس دعا - برای شادی روح شاعر مرحوم صلوات
اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم
ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....
- ۹۸/۰۱/۲۲