استغاثه به امام زمان عج *********** مخمس به غزل حافظ
استغاثه به امام زمان عج *********** مخمس به غزل حافظ
این چو خرمهره که مانند گهر میبینم
روز روشن ز شب تار بَتر میبینم
زاغ و هدهد همه را تاج به سر میبینم
این چه شوری است که در دور قمر میبینم
همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم
مفتی و محتسب و تاجر و کاسب شده خام
همه گویند که هستیم به دوران ناکام
تا نیائی نشود زندگی ما آرام
هر کسی روز بهی میطلبد از ایام
علت آن است که هر روزه بتر میبینم
مجلس وعظ چنان است که گوئی پند است
لیک در باطن آن دام هزاران بند است
خود بیا و بنگر فرقۀ باطل چند است
ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است
قوت دانا همه از خون جگر میبینم
ای دلارام بیا درد مرا کن درمان
لطف فرما و کرم کن تو اَیا شیر ژیان
نظری کن بنگر ما همگی را نالان
اسب تازی شده مجروح به زیر پالان
طوق زرین همه در گردن خر میبینم
ای بسا علم که امروز بود چون آذر
ای بسا عیب که بر بسته به خود نام هنر
یکدم ایدوست بیا حالت ما را بنگر
دختران را همه در جنگ و جدل با مادر
پسران را همه بدخواه پدر میبینم
این عجب نیست که دختر زر و زیور دارد
عجب این است پسر زلف چو دختر دارد
هر کسی را کس دیگر چو محقر دارد
هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد
هیچ شفقت نه پدر را به پسر میبینم
از ره مهر و وفا بر دلم افکن پرتو
بین که سجاده و دلقم همگی رفته گرو
گفت "رونیزی" اگر طاعت من نیست دو جو
خواجه نیکی کن و رو پند ز حافظ بشنو
که من این پند به از درّ و گهر میبینم
گویم از خسرو لب تشنه که اندر برِ او
پاره گردید ز غم حلق علی اصغر او
وامصیبت چه بگویم ز علی اکبر او
یا ز عباس و ز قاسم گل مه پیکر او
غرق در لُجّۀ خون همچو گهر میبینم
زینب آمد به سوی معرکه دید اکبر را
خون طپان دید همی عون و همی جعفر را
کرد رو سوی نجف گفت چنین حیدر را
کِای پدر حالت ما بین بنگر محشر را
دخترانت همه عازم به سفر میبینم
گفتگوئی کنم از اکبر و عباس جوان
هم علی اصغر و هم قاسم زار و نالان
تن آغشته به خون گفت میان میدان
ای عمو جان تو بیا و بنگر قوم خسان
استخوانم همه را زیر و زبر میبینم
التماس دعا - برای شادی روح شاعر مرحوم صلوات
اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم
ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....
- ۹۸/۰۱/۰۴