بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله و ذریته

تحفةالزهراء سلام الله علیها

اشعار توحیدی و اهلبیتی ع

بایگانی

در فضیلت حضرت امام محمد تقی ع و 

دیدار مامون با امام در کودکی ایشان با بیانی دیگر


یک شهی اندر مدینه رهسپار

سوی بغداد خرابش شد گذار

 

نام مظلومش تقی کُنیَت جواد

هست پور خسرو عالی تبار

 

روزی اندر کوچه ای با کودکان

ایستاده آن مه گلگون عذار

 

ناگهان مأمون عبورش با سپاه

اوفتاده کودکان شد در فرار

 

دید طفلی همچو مه بر جای خود

کرده استقرار چون کوه وقار

 

با دو صد تعظیم مأمون لعین

گفت برگو کیستی ای گل عذار

 

در جوابش گفت من ابنُ الرّضا

حجت اللّهَم ولیّ کردگار

 

رفت بهر صید و بازِ خود رها

کرد تا آرد برای او شکار

 

دید در چنگال او صیدی ضعیف

ماهی کوچک نکردش آشکار

 

بازگشت و دید چون مه جلوه گر

چون غریبان ایستاده در کنار

 

گفت برگو چیست اندر دست من

گر توئی ابن الرضا ای شهریار

 

گفت بازِ شه معلق در هوا

بچه ماهی کرده بهر او شکار

 

زین سبب شاهان به اولاد علی

امتحان سازند اندر روزگار

 

گفت مأمونش که ای جان عزیز

بر قدومت مینمایم جان نثار

 

روز بعدش مجلسی آراستند

با هزاران عزت و جاه و وقار

 

وارد دربار شد چون شاه دین

شد طبقهای زرش بر سر نثار

 

احتجاجاتی بسی ردّ و بدل

در جواب هر یکی با صد هزار

 

آن قدر فرمود آن شاه مبین

اهل مجلس جملگی شد شرمسار

 

شاد شد مأمون و گفتا با امام

مرحباً بِک ای گل سیمین عذار

 

میل دارم تا شوی داماد من

تا تو را گردم غلام و جان نثار

 

از وفا این مدعا را کن قبول

ازدواج دخترم را برقرار

 

خطبه ای چون جد خود انشاء نمود

همچو بلبل چهچه زن در شاخسار

 

اهل مجلس جملگی خندان چو گل

صد هزاران بدرۀ زر شد نثار

 

لشکری و کشوری در بارگاه

در دو صف قائم تمامی بنده وار

 

لیک این بزم عروسی چون عزا

بود از بهر امام دلفگار

 

این عروسی بود جاسوسی خفیف

تا بداند هست شه اندر چه کار

 

ام فضل بی حیا چندی گذشت

مقصد پنهانیش شد آشکار

 

زهر کین بر زادۀ حبل المتین

داد آن ملعونۀ بی اعتبار

 

هرچه گفتش العطش ای بی حیا

در جوانی مردم و گشتم فگار

 

در غریبی و جوان و زهر کین

آتشش بر قلب زد شد بیقرار

 

در ببست و رفت تا چندی برون

آه از درد دل امیدوار

 

شه به پشت در به حال ناتوان

با زبان حال گفت ای کردگار

 

من غریبم من جوانم نا امید

نیست فرزندم که گردد غمگسار

 

شد شهید و تشنه لب جان را سپرد

همچو شاه کربلا با حال زار

 

ماند جسم نازنینش بر زمین

بعد از آن شد دفن با عزّ و وقار

 

لیک جسم جد مظلومش حسین

گشت پامال از عدوی نابکار

 

رو تو "رونیزی" ببین در کاظمین

بارگاه آن شه عالی تبار

 

دست زن بر دامن آن شه بگو

مستمندم مضطرم حیران و زار


 
التماس دعا - برای شادی روح شاعر مرحوم  صلوات

اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم

ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....

 

 

  • ... دوستی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی