زبان حال فاطمۀ صغری س
زبان حال فاطمۀ صغری س
شد چو صغری ز فراق پدرش خوار و ذلیل
گفت ای جدّه نگر بر من بیمار علیل
ناگهان دید لب بام یکی مرغ چنان
زیر لب زمزمه دارد به دوصد آه و فغان
گفت ای مرغ چرا بال و پرت رنگین است
به کجا بوده ای برگو که دلت خونین است
مگرت همچو من ای مرغ تو داری سفری
یا که از درد دل من تو نداری خبری
باب من رفته سفر از غم او نالانم
بهر ناکامی اکبر چو بسی گریانم
دارم امید که آید ز سفر اکبر من
لحظه ای او بنشیند ز وفا در بر من
بهر عباس علمدار همی خون جگرم
هر زمان ناله کنم بلکه بیاید به برم
گویم ای مرغ که قاسم گل گلزار بود
رفته در کرببلا تا به عمو یار بود
عمه ام زینب مضطر نکند یاد ز من
گوئیا کرده فراموش که دارم شیون
من در این شهر ز هجر پدرم بیمارم
هر زمان شوق لقای علی اصغر دارم
خواهرانم همگی کرده ز من قطع نظر
نه دوائی نه غذائی نه پرستار به سر
تو مزن فال بد ای مرغ مگر بیماری
نبود همچو منت روی جهان غمخواری
فاش گو بر من محزون ز کجا آمده ای
گوئیا قاصدی از دشت بلا آمده ای
گفت ای فاطمه با شور و نوا آمده ام
با دل خسته من از کرببلا آمده ام
کربلا بودم و دیدم که شه تشنه لبان
غرق در لُجّۀ خون گشت ز جور عدوان
دست عباس علمدار جدا شد ز تنش
پایمال سم اسبان ز جفا شد بدنش
شد دوتا فرق علی اکبر مه پیکر او
من چه گویم که چه شد با بدن و با سر او
دیدم اصغر به روی دست پدر گریان بود
بهر یک قطرۀ آبی چو دُر غلطان بود
زینبت مضطر و بیچاره در آن دشت محن
بر سر کشتۀ آن خسرو بی غسل و کفن
خوهرانت همگی گشت اسیر اعدا
از ستم عابد بیمار به زنجیر جفا
شد خزان گلشن عمر همه یاران از غم
عالم کون و مکان گشت چو ویران از غم
هست "رونیزی" مضطر سگ درگاه حسین
او به صغرای علیلش شده در شیون و شین
التماس دعا - برای شادی روح شاعر مرحوم صلوات
اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم
ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....
- ۹۷/۱۱/۲۴