بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله و ذریته

تحفةالزهراء سلام الله علیها

اشعار توحیدی و اهلبیتی ع

بایگانی

زبان حال ابالفضل ع با اباعبدالله ع **********

يكشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۲۴ ق.ظ

زبان حال ابالفضل ع با برادر **********


گقت سقای یتیمان با شه آزادگان

ای ولی حق تو مولایی منم چون بندگان

 

بندگی بر آستانت افتخار من بود

گر تو فرمائی قبولم ای ملائک پاسبان

 

صد هزاران یوسف کنعان به چاه عشق تو

همچو من باشد گرفتار جمالت در جهان

 

اندر این دشت بلا ای نور چشم مصطفی

جملگی گشتند یاران عازم باغ جنان

 

لیک من اندر برابر چون غلامان استوار

همچو پروانه به دور قامتت روز و شبان

 

این سرادق گشته یکسر چون بیابان بلا

از عطش فریاد واویلا میان کودکان

 

ده اجازه تا روم گردم فدای جان تو

یا که آبی آورم ایندم برای تشنگان

 

گر دهی اذنم روم میدان برای رزم کین

میزنم بر قلب لشکر چون علی شیر ژیان

 

این سپاه کوفی و شامی بود روبَه صفت

از دم شمشیر سازم عمر آنها را خزان

 

ورنه این شمشیر و این بازو کجا آید به کار

گر به راه تو نباشد ارزشی کو بهر آن

 

رو سفیدم نزد احمد خوشدلم پیش علی

گر گذاری بر سرم تاج شهادت این زمان

 

ورنه پیش مادرت زهرا منم بس منفعل

گر فدای تو نگردم پس کجا گردم روان

 

ناگهان آمد سکینه بلبل باغ حسین

چهچه زن اما ز تاب تشنگی اندر فغان

 

گفت ای سقای طفلان ای عموی با وفا

جرعۀ آبی اگر ممکن شود بر ما رسان

 

شد وسیله بهر عباس آن علمدار رشید

اذن حاصل کرد و عازم شد به سوی کوفیان

 

رفت در شط فرات و مشک را پر آب کرد

آب آشامید خود آری ز آب دیدگان

 

خواست نوشد آب آمد یادش از سبط رسول

ریخت آب از روی آب و چون سبک تک شد روان

 

هی به مرکب زد چو احمد راکب مرکب براق

چون هوا پیما نمودی رو به سوی آسمان

 

مشک بر دوش و سپر بر کتف و شمشیرش به دست

با دلی امیدوار و با دو چشمی خون فشان

 

هر زمان میگفت آن بحر کرم دریای جود

آرزو دارم رسانم آب را بر کودکان

 

ناگهان تیغ از کمین آمد به دست او رسید

لرزه ای افتاد اندر عالم کون و مکان

 

او به تندی تیغ را بر دست چپ بگرفت و گفت

هیچ پروائی نباشد از شما ای کوفیان

 

شد جدا دست دگر عباس با نیش رکاب

میزد و میکشت و می افکند چون باد خزان

 

تیری آمد از قضا سوراخ شد آن مشک آب

گشت مأیوس از دو دست و مشک و هم آب روان

 

رایتش شد سرنگون افتاد بر روی زمین

خون گریست از این مصیبت خاتم پیغمبران

 

مضطر و حیران ستاد و گفت یا ادرک اخا

رس به فریادم دمی ای خسرو لب تشنگان

 

شه چنان باد صبا بر گلشن جانان رسید

دید سردار سپاهش گشته اندر خون تپان

 

گفت ای جان برادر از غمت پشتم شکست

بی تو برگو چون روم در خیمه نزد خواهران

 

دشمن از من شاد و من از هجر رویت نوحه گر

زینبم گردد اسیر و دخترانم ناتوان

 

خیز ای جان برادر یک دمی بر من نگر

تا نگویندم حسین گردیده بی کس در جهان

 

هست "رونیزی" سگ کوی علمدار حسین

دمبدم بر درگه لطفش همی دارد فغان

(رایت=پرچم)


 
التماس دعا - برای شادی روح شاعر مرحوم  صلوات

اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم

ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....

 

  • ... دوستی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی