بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله و ذریته

تحفةالزهراء سلام الله علیها

اشعار توحیدی و اهلبیتی ع

بایگانی

شهادت امام جواد علیه السلام و داستان دیدن مامون، ایشان را در کودکی 


بلبل گلزار زهرا خسرو کون و مکان

گلشن عمرش ز جور و کینه شد ناگه خزان


 

حضرت ابن الرضا آن معدن فضل و کرم

قبلۀ حاجات محتاجان امام انس و جان

صد هزاران ماه و خورشید از جمالش منفعل

کرد تعظیمش سپهر و ثابت و سیارِگان

 

عرش باشد فرش او لوح و قلم در دست او

بر درِ درگاه او جبریل باشد پاسبان

 

آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی مسیح

جملگی باشند اندر خدمتش همچون شبان

 

یوسف صدیق باشد چون غلامی بر درش

یونس و ادریس و ایوب و سلیمان زمان

 

نام او باشد محمد در لقب باشد جواد

کنیه بوجعفر بگفتش خاتم پیغمبران

 

خواست مأمونش به بغداد و بیامد آن جناب

تا که روزی بر سر راهش میان کودکان

 

دید طفلی خردسال و مه جبین با صد وقار

نور حق بر صورت او جلوه گر بر آسمان

 

گفت برگو کیستی ای نوگل بستان حق

ایستادی بهر چه جانا تو اندر این مکان


 گفت من ابن الرضایم نام من باشد تقی

مادرم زهرا بود بابم امیر مؤمنان


گفت مأمون کودکان رفتند ای نور بصر

ایستادی بهر چه جانا تو اندر این مکان

 

در جوابش شاه دین گفتا که ای مأمون یقین

ره نکردم تنگ تا سازم فرار از این مکان

 

رفت مأمون از پی صید شکار آن روز را

بچه ماهی شد نصیبش، کرد اندر کف نهان

 

باز آمد دید فرزند علی موسی الرضا

بر سر ره ایستاده آن گل عنبرفشان

 

گفت در دستم چه باشد گو به من ای مه جبین

تا بدانم اینکه داری از پدر نام و نشان؟

 

در جوابش این چنین فرمود ای مأمون بدان

هر نهانی جانب حق پیش من باشد عیان

 

باز رفته بچه ماهی کرده صید و در کفَت

کرده ای پنهان که سازی حجت حق امتحان؟

 

مات و حیران زار و سرگردان خجل از کار خود

گفت جانا من به درگاه تو ام از بندگان

 

هست استدعای من ای بلبل باغ رضا

تا شوی داماد من گردم سرافرازِ جهان

 

بعد چندی مجلسی آراست با جاه و جلال

لشکری با صدهزاران شوق هر یک نغمه خوان

 

چون که شد وارد به دربار آن شه بحر وجود

جملگی از بهر تعظیمش کمرها شد کمان

 

شد طبق های زرش بر سر نبات و مشک و عود

بلبلان شد چهچه زن اندر غزل شد قمریان


خطبه جاری شد هیاهو شد بپا از هر طرف

بانگ احسنت و مبارکباد تا در آسمان

 

لیک این بزم عروسی من یقین دارم که بود

چون عزاداری برای این امام نوجوان

 

اُم فضلش گشت همسر لیک بهر کشتنش

بود جاسوسی برای خسرو کون ومکان


عاقبت آن بی حیا مسموم کردش از جفا

اینقدر فریاد زد از تشنگی شد ناتوان

 

گفت ای پروردگارا من غریب و بی کسم

نی عزاداری نه فرزندی که گردد نوحه خوان


اهلبیتم در مدینه بی خبر از مُردنم

کاش می آمد نقی گردد مرا آرام جان


گاه می افتاد بر روی زمین با حال زار

گاه میزد تکیه بر دیوار همچون بی کسان


اقتدا فرمود بر جدش غریب کربلا

رفت از این دار فانی تشنه لب آن نوجوان


خسرو گلگون کفن هنگام جان دادن چنین

گفت ای قوم دغا من العطش دارم به جان


قطرۀ آبی دهیدم کوفیان بی حیا

نیست بر جانم بجز پیکان و شمشیر و سنان


آب دادندش ولی از چشمۀ تیغ جفا

بعد از آن پامال شد جسمش ز ظلم کوفیان


گفت "رونیزی" منم کلبی به درگاه حسین

هست امیدم به سوی کربلا گردم روان


 
التماس دعا - برای شادی روح شاعر مرحوم  صلوات

اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم

ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....

 

جانب حق=از طرف حق-به خواست خدا

  • ... دوستی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی