یا حضرت صاحب الامر عج ************* مخمس به غزل حافظ
یا صاحب الامر عج ************* مخمس به غزل حافظ
دوش رفتم سوی میخانه خرد گفت مرو
گفتمش تشنۀ دلسوخته ام گفت برو
رفتم و زد ز وفا بر دل سنگم پرتو
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشتۀ خویش آمد و هنگام درو
چون کنم با که بگویم که دلارام رمید
دل من در پی او همچو غزالان بدوید
در فراغش شده چشمان من از درد سفید
گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید
گفت با اینهمه از سابقه نومید مشو
این جهان بحر عمیقی است ولیکن هشدار
دمبدم غرق کند هر که نباشد بیدار
این چه شوری است که برپا کند این بی مقدار
تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار
تاج کاووس ربود و کمر کیخسرو
یک نظر کن تو به خود تا که شوی به ز ملک
ورنه در لحظۀ آخر تو بیفتی به هلک
سعی کن در عملت تا که نباشی چو سمک
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو
هر که دارد هوس دادن جان در تک و پوست
خرم و خوش بودش کشته شدن در ره دوست
ما خریدار نباشیم جهان چون همه اوست
آسمان گو مفروش کاین عظمت در بر دوست
خرمن مه به جوی خوشۀ پروین به دو جو
گویمت پند اگر پیش منت باشد هوش
تا توانی به جهان کبر به مردم مفروش
صد هزاران چو خور و مهر و پری گشت خموش
گوشوار زر و لعل ارچه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
روی نیکوی تو در معرکه جولان زده حسن
سرو بالای تو در باغ جنان آمده حسن
این کمالات و صفاتت به جهان آمده حسن
چشم بد دور ز خال تو که در عرصۀ حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
هر که در پیش رخت تخم صفا سبز نکرد
هر که در بارگهت تخم حیا سبز نکرد
هر که جان در قدمت تخم فدا سبز نکرد
هر که در مزرع دل تخم وفا سبز نکرد
زرد روئی کشد از حاصل خود وقت درو
آدم و جن و جمادات و نباتات و وحوش
همه در فتنۀ ایام چو بحر آمده جوش
گر تو خواهی که شوی رسته بکن سعی و بکوش
اندرین دایره میباش چو دف حلقه به گوش
ور قفائی خوری از دایرۀ خویش مرو
هاتف از غیب چنین گفت نصیحت آموخت
جامه از بهر تو استاد ازل نیکو دوخت
گفت "رونیزی" از آن شعله که نوری افروخت
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقۀ پشمینه بینداز و برو
هرچه خواهم دلم از قید غم آزاد کنم
لب جویی بنشینم همه را یاد کنم
وامصیبت که اگر یاد ز بغداد کنم
از غم موسی جعفر همه فریاد کنم
چارده سال به زندان عدو بود گرو
لیک در کرببلا عابد بیمار و علیل
تن تبدار و غل و جامه ببودش چو سلیل
گفت با زینب محزون که منم همچو خلیل
گشته ام بیکس و غمخوار، خداوند جلیل
گوئیا خواسته باشم چو غلامان عدو
آمدم یاد ز سقای شه تشنه لبان
گفت با خسرو دین کای شه ملک احسان
لطف فرما تو بده اذن روم در میدان
در صف معرکه چون شیر برآرم جولان
ورنه این بازوی من در عملم هست گرو
التماس دعا - برای شادی روح شاعر مرحوم صلوات
اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم
ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....
- ۹۷/۱۰/۲۲