بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله و ذریته

تحفةالزهراء سلام الله علیها

اشعار توحیدی و اهلبیتی ع

بایگانی

یاصاحب الزمان عج*********** مخمس به غزل حافظ

سه شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۷، ۰۳:۲۸ ب.ظ

                                                                          یاصاحب الزمان عج *********** مخمس به غزل حافظ

گشته هنگام طلوع ماه تابان غم مخور

صبح صادق آشکارا شد شتابان غم مخور

از افق بیرون شده خورشید رخشان غم مخور

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور

کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور


از سر کویت گدایان را ز احسان رُو مکن

غمزه ها گر می کنی طنازی بی حد مکن

چون گرفتارم وصال خویش بر من سد مکن

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور


روز و شب از تو عطا وز ما خطاها وانگشت

هر چه بود از عمر بهرم یک گلی پیدا نگشت

بلبلی در گلشن آمد لیک او شیدا نگشت

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت

دائماً یکسان نماند حال دوران غم مخور


گر چه طوطی در قفس باشی همی شکرشکن

یا چو آهو روز و شب آزاد در دشت و دمن

جملگی هیچ است چون بر تو نباشد ما و من

گر بهار عمر باشد باز بر طرف چمن

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور


همچنان موسی که چندی شد شبان بهر شعیب

این عیان است از خدا بود و نبودش هیچ عیب

امر از حق می شود روزی کنی دستت به جیب

هان مشو نومید چون واقف نه ئی از سر غیب

باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور


بارها بین فال نیک از بهر دیدارت زدم

لطف تو ما را وجود آورد از کِتم و عدم

دل بگفتا دمبدم زاعمال خود شو در ندم

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور


هست آواز تو جانا به ز صدها عندلیب

همچو گفتار تو باشد بهتر از صدها خطیب

لحظه ای بنگر که مظلومان گرفتار فریب

حال ما از فرقت جانان و ابرام رقیب

جمله می داند خدای غیب دانان غم مخور


باد صرصر ریشۀ گلها ز مستی برکند

لیک پیری هر جوانی را ز پستی برکند

چون رسد باد اجل هر تازه رستی برکند

ای دل ار صید فنا بنیاد هستی برکند

چون تو را نوح است کشتی بان ز طوفان غم مخور


من نیَم جانا ز الطاف تو یکدم ناامید

آرزویم هست باشم در حضورت چون عبید

وقت رحلت بر سرم آئی دهی بر من نوید

گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد ناپدید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور


رو تو "رونیزی" دمی بر آستان کردگار

گو تبهکارم گنهکارم ولی امیدوار

رحم کن ای دوست تا یکدم نگردم خوار و زار

حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور


گویم از فرزند زهرا خسرو لب تشنگان

گفت با زینب تویی خواهر مرا آرام جان

می روم من سوی میدان این زنان و کودکان

کن پرستاری خصوصاً بر علیل ناتوان

می روی در کوفه و در شام ویران غم مخور


گفت زینب عابدین افتاده زار و بی نوا

گشته عباس علمدارت دو دست از تن جدا

فرق اکبر شد دوتا از کینۀ قوم دغا

قاسمت آغشته در خون گشته همچون طوطیا

کربلا شد کعبۀ آمال خوبان غم مخور


گو چه سازم با جفای شمر و خولی با سنان

وامصیبت چون ببینم شامیان شادی کنان

گفت خواهر صبر کن بهر خداوند جهان

چون شوی جانا اسیر و زار و حیران با زنان

یاور هر بی پناهی هست یزدان غم مخور


کلب درگاهت منم روز و شبان ای شاه دین

در زمین کربلا گشتی تو بی یار و معین

هست امیدم به لطف تو به روز واپسین

گفت "رونیزی" تو گر هستی ز عصیان دل غمین

چون حسین آید به محشر از گناهان غم مخور


 
التماس دعا - برای شادی روح شاعر مرحوم  صلوات

اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم

ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....

 

  • ... دوستی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی