**دوبیتی های نورانی**
**دوبیتی های نورانی**
در جوانی مست و پیری پست و بس
حق شناسی کی بود ای بوالهوس
ترک کن بتخانه در میخانه رو
همچو بلبل شو تو آزاد از قفس
.....
شد بر نبی از حق خطاب با کافران بر گو جواب
خود شاهدت هستم سپس من عندهُ اُم الکتاب
بر گو علی سرور تویی شاهد به پیغمبر تویی
هم ساقی کوثر تویی ای قاضی یوم الحساب
......
شها به دست تهی آمدم به دربارت
نظر نما تو به این بندۀ گنهکارت
تویی حبیب خدا و پیمبر خاتم
سلام بر تو و بر اهل بیت اطهارت
......
خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام
این سلسله هستند ز انوار جلیل
بر درگه ایشان همه خوارند و ذلیل
سر سلسله شان نبیّ امیّ عرب
محبوب خداوند ز اولاد خلیل
ولای جمله بود فرض بر تمام جهان
به روز حشر شفیعند بر گنهکاران
اول محمد و ثانی علی و آل علی
شدند تا به قیامت امام کون و مکان
......
لعن بر معاویه و اولادش
هر کس که کند لعن به این عده دمادم
در روز قیامت نشود وارد ماتم
بوبکر و عمر اول و عثمان به وسط شد
اولاد معاویه به شیطان شده خادم
......
(بنی العباس لعنة...)
این عده تمامی خر و نادان و جهولند
در آتش سوزان همه دم زار و ملولند
ایدل بنما لعن که اینها همه یکسر
بس ظالم و گمراه و ستمکار و ضلولند
.....
گر تو "رونیزیا" هنر داری
یا که عشق حسین به سر داری
دمبدم رو به درگه معشوق
گو که کلبی به پشت در داری
استخوانیش کن عطا ایدوست
تا برد بهره از شما ایدوست
وقت رحلت بیا به بالینش
برهانش ز ماجرا ایدوست
....................
ای که هستی همچو بلبل در قفس
بشکند روزی قفس ای هم نفس
میکنی پرواز سوی کردگار
خویش را آماده کن ای بوالهوس
..................
یاد آرم هر زمان بهر حسینم در فغان
در زمین کربلا شد زینب از غم در فغان
وامصیبت چون که عباس آن علمدار رشید
رفت تا آب آورد آن ساقی لب تشنگان
...........................
فرزند فاطمه چو شد از اسب سرنگون
آندم زمین کرببلا گشت موج خون
شد ذوالجناح سوی خیَم، زین چو واژگون
هم شیهه زن فرس به حرم گشت رهنمون
فریاد جن و انس و ملک شد ز حد فزون
اهل حرم شدند ز غم جمله اشکبار
.........................
مخمس
صد آفرین به خلقت زیبای دلربا
داده خدا ز لطف تو را تاج اینما
ای صورت نکوی تو والشمس و والضحی
ای مقدم تو بود به ز کیمیا
این عالم وجود ز بود تو پایدار
......................
در دیده ها نهان و به دلها توئی عیان
قرآن همه وصف جمال تو را بیان
ای هل اتی خصال ز کوثر توئی نشان
جانا برای عالم امکان توئی شبان
............
آیا شود به سوی تو گردیم رهسپار
ای پور عسکری گل بی خار کردگار
داری ز هل اتی و ز کوثر همی نشان
باشی برای عالم امکان چنان شبان
گویند مرحبا به تو بلبل فصیح
"رونیزی" است کلب در تو به صبح و شام
...........................
مخمس
ای کشتی نجات غریقان روزگار
ای نور چشم فاطمه ای شاه تاجدار
در گلشن وجود تو هستی چنان هزار
شو چهچه زن بیا و ببین دشت و مرغزار
گردیده خشک جمله ز غم برگ و شاخسار
.........................
مهربان خالقی به خلقتها
چون کنم شکر جمله نعمتها
نه زبانی نه عقل و نی ادبی
شرمسارم تمام مدتها
.............................
کن تو آزادم از قفس یا رب
در جوارت زنم نفس یا رب
من ندارم به غیر لطف تو هیچ
دستگیری و دادرس یا رب
....................
مهدی زهرا بیا بنگر دمی ایران زمین
گشته گلها جمله پرپر از جفای بعثیان
در جماران پیرمردی انتظارت میکشد
تا بیائی و گذاری مرحمی بر زخم آن
یا(تا بیائی و نمائی عالمی را گلستان)
....................................
زن به سر "رونیزیا" ای کلب بستان علی
گو که وقت رحلتم هستم غریب و ناتوان
...............
شد تحفه ام تمام گواهم به محشر است
تقدیم به فاطمه دخت پیمبر است
چیزیم نیست لیک امیدم به لطف او
در روز بازداشت که تبلی السرائر است
......
چون کنم تا بینمت ای نور چشمان بتول
از ره فضل و کرم عذر مرا فرما قبول
عمر من آخر رسید و آرزو ماندم به دل
پس به بالینم بیا جانانه هنگام افول
......
غرق اندر نعمتم اما به نعمت جاهلم
همچو ماهی غرق دریایم ولیکن غافلم
گر شود روزیکه بیرون افتم از آب حیات
قدر نعمت را چه دانم نیست دیگر حاصلم
......
روز و شب هر لحظه میباشم به امید وصال
تا ببینم روی همچون ماهت ای نیکو خصال
گر رسد دستم به دامان تو ای سرو بلند
خویشتن را می نمایم در قدومت پایمال
......
هر چه باشد از خدا آن کیمیاست
هر چه باشد از بشر آن بی بهاست
از خدا هر چیز باشد با دوام
از بشر هر چیز باشد بی بقاست
......
سر و کارم به تو یا رب نشود جز تو کسی
در شب اول قبرم نبود همنفسی
گر کنی لطف و حسینت بفرستی بر من
شوم آسوده که دیگر نبود خار و خسی
.....
کجا روم به که گویم مراست راز نهان
نه مُغنیم نه مهندس نه محتسب نه جوان
مگر حقیقت دین کارساز ما گردد
وگرنه هیچ نباشد فراخور انسان
......
بیا بیا که دلم بهر دیدنت تنگ است
ندیدن تو به عالم بسی مرا ننگ است
بیا ببین تو که معروف ها شده منکر
جهان ز کثرت عصیان تمام نیرنگ است
.......
به بارگاه تو هر روز و شب ثنا خوانم
که بلکه رخ بنمایی دهی به تن جانم
امید آنکه ببینم جمال نیکویت
چه می شود که شوی بلبل غزل خوانم
.......
مرا ز هجر خودت وارهان که میمیرم
خدا گواست که بی لطف تو ز جان سیرم
به وقت رحلتم ای دوست رنجه کن قدمی
بیا ببین که ز عصیان چسان زمینگیرم
.....
تو یوسفی و منم پیر زال با دو کلاف
چه گویمت که تو داری هزارها اوصاف
تویی که معدن علم و سخاوت و جودی
بگیر دست من ای یادگار عبد مناف
.....
با دست تهی آمدم ای دوست به سویت
خواهم که ببویم گلی از گلشن رویت
گردیده بسی خار مرا مانع و زاجر
محروم نکن سائل بیچاره ز کویت
......
بی یاد تو در جهان بسی محزونم
بی لطف تو هر گلی کند دلخونم
با یاد تو هر کجا روم دلشادم
در بستر خاک یا که در هامونم
....
ساقیا مستم کن از جامی شراب
تا بنوشم روز و شب همچون رباب
ناله و فریاد و غوغا سر کنم
چون حبابی گشته حیران روی آب
.....
من که با عشقت به دوران زیستم
خود گواهم فانیم من نیستم
گر نبُد لطف تو در کِتم وجود
هیچ بودم هیچ اینک چیستم
.....
دستگیری کن مرا ای دلبرم
تا رسانم خویش را اندر حرم
آن حریمی کو ندارد غل و غش
سایۀ دلدار باشد بر سرم
.......
**یا - جبل الصبر-زینب کبری س**
روز میلاد قهرمان زنان
گلستان گشته عالم امکان
دخت زهرا عقیلۀ هاشم
خواهر پادشاه تشنه لبان
...........
خاک پایش مراست کحل بصر
گر نماید ز لطف خویش نظر
در قیامت چو گل شوم خندان
چون شفیعم شود سوی داور
...........
سه چیز هر چه بود کم، به خلق هست زیاد
مصیبت است گر کسی به دام او افتاد
یکی است درد و بده کاری و دگر دشمن
نشاط و شادی و هر دلخوشی دهد بر باد
......
شهوت و عقل و غضب وهم و خیال
گر به راه حق بود باشد وصال
لیک گر در راه شیطانی بود
بهر انسان میشود وزر و وبال
....
عظیم تر بود آن کس که هست بی خانه
همیشه همچو کلاغ است در پی دانه
علی الخصوص که با فقر همنشین باشد
مگر به گور برد آرزوی یک دانه
.....
چه گویم چه سازم که چون درهمم
زهجر تو ای دوست در ماتمم
به امید لطف تو هر روز و شب
نشینم که سازی رها از غمم
......
در هر دو جهان گرچه تهی دستم من
بر دیدن روی دوست پابستم من
از لطف اگر کند دمی جلوه گری
ترسم که ببیند چو همی مستم من
.......
اگر لطف خدا ما را نپاید
جهنم بهر من حتمی، نه شاید
گنهکارم تبهکارم جفاکار
خطاکاران بهشتش نی، نه شاید
........
والفجر نشان ز صبح کربلا می باشد
ده گانه شبش شور بپا می باشد
والشفع حسین است و حسن در دو جهان
والوتر همانی که خدا می باشد
......
در آیۀ مطمئنه مطمئن هست حسین
چون مُبقی دین احدی هست حسین
در معنی فادخلی عبادی بنگر
در راه خدا ز هرچه بد رست حسین
.....
خیال روی تو از دل نمی رود بیرون
اگر رود دل من می شود چو لُجّۀ خون
ضیاء دیدۀ قلب من از تو روشن شد
وگرنه بی تو سیاه است ایدر مکنون
....(ایدر:یعنی اینجا)...
تویی حبیب و انیس و طبیب در عالم
بیا برای خدا کن نظر تو بر حالم
منم غریب و منم بی کس و منم بیمار
تویی طبیب من و من ز درد می نالم
....
هرچند تو اندر پی لذت جهانی
آخر بودت رفت از این عالم فانی
کاری بکن ای دوست که در عالم دیگر
بس راحت و آسوده و جاوید بمانی
......
آزردن مردم به جهان کار تو نیست
نا رفتن راه دوست معیار تو نیست
در روز ازل بلی چو گفتی ای دوست
امروز تو لا مگو که لا یار تو نیست
......
من عاشق روی بلبل شیدایم
مدهوش ز عطر نرگس شهلایم
در گلشن دوست گر منم خار مغیل
وابسته به گلهای چمن آرایم
......
دلدار اوست(هوالله)
با بار گنه چو سوی دلدار روم
خواهم نروم ولیک ناچار روم
گر قهر کند بسوزدم در آذر
ور لطف کند چو دیدن یار روم
....
با دست تهی روم سوی دلدارم
مهمانی دوست کی کند آزارم
دلدار اگر کند قبولم ز کرم
در هر دو جهان چنان گل بی خارم
....
چون کنم تا بینمت ای نور چشمان بتول
از ره فضل و کرم عذر مرا فرما قبول
عمر من آخر رسید و آرزو ماندم به دل
پس به بالینم بیا جانانه هنگام افول
....
.....
یا رب به آن صفات و کمالات سرمدی
یا رب به آن نبی و وصی محمدی
یا رب به فاطمه گل بستان احمدی
یا رب به حق مهدی آل محمدی
بخشا گناه جملگی ما به هشت و چار
....
در شب اول قبرم نبود همنفسی
گر کنی لطف و حسینت بفرستی بر من
شوم آسوده که دیگر نبود خار و خسی
......
شها به دست تهی آمدم به دربارت
نظر نما تو به این بندۀ گنهکارت
تویی حبیب خدا و پیمبر خاتم
سلام بر تو و بر اهل بیت اطهارت
.....
بیا بیا که دلم بهر دیدنت تنگ است
ندیدن تو به عالم بسی مرا ننگ است
بیا ببین تو که معروف ها شده منکر
جهان ز کثرت عصیان تمام نیرنگ است
.....
به بارگاه تو هر روز و شب ثنا خوانم
که بلکه رخ بنمایی دهی به تن جانم
امید آنکه ببینم جمال نیکویت
چه می شود که شوی بلبل غزل خوانم
....
مرا ز هجر خودت وارهان که میمیرم
خدا گواست که بی لطف تو ز جان سیرم
به وقت رحلتم ای دوست رنجه کن قدمی
بیا ببین که ز عصیان چسان زمینگیرم
....
بی یاد تو در جهان بسی محزونم
بی لطف تو هر گلی کند دلخونم
با یاد تو هر کجا روم دلشادم
در بستر خاک یا که در هامونم
....
دستگیری کن مرا ای دلبرم
تا رسانم خویش را اندر حرم
آن حریمی کو ندارد غل و غش
سایۀ دلدار باشد بر سرم
.....
چه گویم چه سازم که چون درهمم
زهجر تو ای دوست در ماتمم
به امید لطف تو هر روز و شب
نشینم که سازی رها از غمم
.....
در هر دو جهان گرچه تهی دستم من
بر دیدن روی دوست پابستم من
از لطف اگر کند دمی جلوه گری
ترسم که ببیند چو همی مستم من
....
**یا الله و یا رئوف**
هرچند تو اندر پی لذت جهانی
آخر بودت رفت از این عالم فانی
کاری بکن ای دوست که در عالم دیگر
بس راحت و آسوده و جاوید بمانی
......
پ-پریوش پور عمران پرده دار بیت حق
پیرو پیر حقیقت یار پیغمبر علیست
چ - چه گویم یا چه خوانم یا که چون پندارمش
چابک و چالاک همچون قاتل عنتر علیست
ژ- ژیان در آسمانها ژاله اندر بوستان
ژاژ نبود حق بود هر جا سخن پرور علیست
گ- گردانندۀ گردون چرخ نُه فلک
گنبد مینا ثباتش از گُلِ گُلپَر علیست
****************
همه تبلیغ نمایند هوس یا زهرا
در مجلات برهنه همه عکس دختر
..............
گفت عباس اگر دائرۀ امکان را
بردم و هیچ نباشد من سرگردان را
لیک در کوی حسینی چو سپارم جان را
رونق عهد شباب است دگر بستان را
........................
محرم آمد و دلها غمین است
عزای سبط خیرالمرسلین است
................
محمود صادقی است در این شعر بهره مند
مردی است با فضیلت و اشعار سودمند
در مدح اهلبیت نبی هست پایبند
یارب وجود او بنما حفظ از گزند
حاجات او بر آر تو ای خالق مجید
...............
سید حسام الدین که ز فقه است بهره مند
مردی است با فضیلت و گفتار سودمند
تعلیم او برای جهانی است جمله پند
یا رب وجود او بنما حفظ از گزند
حاجات او بر آر تو ای خالق مجید
(سید حسام الدین از علماء مشهور و مهذب شیراز که در این شهر آرامگاهی مشهور دارد)
التماس دعا - برای شادی روح شاعر مرحوم صلوات
اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم
ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....
- ۹۷/۱۰/۰۹