بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله و ذریته

تحفةالزهراء سلام الله علیها

اشعار توحیدی و اهلبیتی ع

بایگانی

امام زمان عج *********مخمس به غزل حافظ

شنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۷، ۰۲:۳۴ ب.ظ

امام زمان عج *********مخمس به غزل حافظ


ای سبط پاک احمد ای حجت الهی

وی نور چشم حیدر از ماه تا همایی

غیر از تو کس نباشد بر دین حق پناهی

ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی

در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی

 

امروز نُه سپهرت در زیر زین فتاده

شمشیر آبدارت اندر کمین نهاده

بنگر که دوستانت گردیده چون پیاده

کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده

صد چشمه آب حیوان از قطرۀ سیاهی

 

شاها بیا تو بنگر دین گشته جمله درهم

هستی تو قاضی حق این قاضیان مبهم

بر مسند پیمبر جا کرده اند چون جم

بر اهرمن نیاید انوار اسم اعظم

ملک آن توست و خاتم فرمای هرچه خواهی

 

اندر ظهور رویت هر کس که شک نماید

بی شک به نقطۀ خود باید که شک نماید

حق مؤمنان عالم از تو محک  نماید

در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید

بر عقل و دانش او خندید مرغ و ماهی

 

دزدان بی سر و پا گاهی زنند راهی

غافل از آن که باشد همچون تو دادخواهی

روباه کی تواند شد شیر رزمگاهی

باز ار چه گاهگاهی بر سر نهد کلاهی

مرغان قاف دانند آئین پادشاهی

 

در انتظار رویت مائیم ای گل ناب

خرم دل آن که باشد در انتظار مهتاب

در گمرهی فروشد پای جهان به غرقاب

تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب

تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی

 

حیران و زار و محزون از هجر روی ماهت

دل بسته ایم یکسر بر سنبل سیاهت

گر دست ما نگیری هستیم در ندامت

ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت

وی دولت تو ایمن از وصمت تباهی

 

آگه توئی ز حالم ای پادشاه ابرار

از مرحمت نظر کن بر بیدلان افگار

ای مایۀ سعادت وی قاتل تبهکار

کلک تو خوش نویسد در شأن یار و اغیار

تعویذ جانفزائی افسون عمر کاهی

 

ای دل مگر تو خوابی شد موسم مکافات

برخیز و لحظه ای کن در کار خود مساوات

شمشیر عدل آمد شد مضمحل خرافات

ساقی بیار آبی از چشمۀ خرابات

تا حرفها بشوئیم از عُجب خانقاهی

 

از دوری تو همچون خورشید پشت بامم

بهر خدا نظر کن ای سرو خوش خرامم

لطفی نما تو ای شه من عاصی تمامم

عمری است پادشاها کز می تهیست جامم

اینک ز بنده دعوی وز محتسب گواهی

 

مهر رخ تو جانا گر بر دل من افتد

روزی شعاع رویت گر بر گِل من افتد

یک خوشه از جمالت بر حاصل من افتد

گر پرتوی ز تیغت بر کان و معدن افتد

یاقوت سرخ رو را بخشند رنگ کاهی

 

نوشیروان به عدلش سر کرده در گریبان

حاتم به درگه تو شد پست از گدایان

بنمای رخ تو جانا چون کوکب درخشان

دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان

کز حال بنده پرسی از باد صبحگاهی

 

یونس به قعر دریا فریاد یا حفی زد

نام تو خواند حاجت بر درگه وفی زد

ابلیس قلبها را زنگی بسی خفی زد

جائی که برق عصیان بر آدم صفی زد

ما را چگونه زیبد دعوی ز بی گناهی

 

محزون مباش ای دل در این جهان بد نام

بر آستان حق رو بین بلبلی دلارام

"رونیزیا" تو بر گو مست می ام به یک جام

حافظ چو پادشاهت گهگاه می برد نام

زینب اسیر و مضطر از درد بی پناهی

 

فرق علی اکبر گردد دوتا ز کینه

بر سر زنان برایش باشد ز غم سکینه

گوید که ای برادر من چون روم مدینه

گویم جواب صغری آن خواهر حزینه

شد پاره جسم اکبر غلطان به خون چو ماهی

 

"رونیزیا" تو کلب این عرش و آستانی

در کربلا گذر کن تا قدر او بدانی

دیگر شهان عالم هستند جمله فانی

بر درگه حسینی هر کس رود زمانی

چون کیمیای اعظم دیگر نیَش گناهی


 
التماس دعا - برای شادی روح شاعر مرحوم  صلوات

اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم

ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....

 

  • ... دوستی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی