بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله و ذریته

تحفةالزهراء سلام الله علیها

اشعار توحیدی و اهلبیتی ع

بایگانی

*****یا ابوفاضل ع*****

پنجشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۷، ۰۳:۲۷ ب.ظ

*****یا ابوفاضل ع*****


ایدل ببین به کرببلا خسرو جهان

لب تشنه شد شهید ز جور مخالفان

فرمود با برادر محبوب تر ز جان

 یک جرعه آب بر لب لب تشنگان رسان

تا العطش دگر ننمایند کودکان

 

گفتا به چشم ای گل بستان مصطفی

سوی فرات میروم ای پور مرتضی

آب آورم برای یتیمان بی نوا

این قوم بی حمیّت و وین فرقۀ دغا

سازم به ضرب تیغ چنان برگ در خزان

 

آن یادگار حیدر کرار شد سوار

مشکی به دوش و بر کف او بود ذوالفقار

گردید سوی قوم جفا پیشه رهسپار

فرمود ای گروه که ندارید اعتبار

اطفال شاه دین ز عطش گشته ناتوان

 

تیغ از کمر کشید و روان گشت در فرات

 پر کرد مشک خویش چنان خضر در حیات

آنگاه خواست آب کند نوش و گشت مات

گفتا مخور تو آب چه شد مهر و کو وفات

در خیمه منتظر به تو باشند کودکان

 

بیرون شد از فرات  و روان سوی خیمه گاه

 تا بلکه خویش را برساند به نزد شاه

هی زد به مرکب آن یل دستان رزمگاه

خندان و شاد چون که بُدش آب روبراه

شد عرصه تنگ و بلبل و گل گشت در فغان

 

ناگاه شد محاصره پور غضنفری

 زد نعره ای ز دل که قمر شد چو مشتری

تیغ از کمر کشید به بازوی حیدری

افتاد در میان همان قوم دین بری

گفتا به خویش گشته تو را روز امتحان

 

فریاد زد که یاور دین خدا منم

عباس یادگار شه لا فتی منم

خادم به شاه تشنه لب کربلا منم

جانم فدای جان حسین از وفا کنم

گر صدهزار مرتبه گردم به خون تپان

 

عباس در امید و سکینه در انتظار

بودند هر دو بلبل بیدل به شاخسار

او در فنون جنگ به میدان کارزار

او چهچه زن به خیمه نشسته امیدوار

افتاد بین این دو جدائی که ناگهان

 

از هر طرف چو شیر ژیان گشت حمله ور

میگشت و می فکند که گوئی چنار تر

میریخت بر زمین که ز خون گشت شعله ور

از قوم دون بلند شد آواز الحذر

گشتند جملگی متفرق چو روبهان

 

مشغول جنگ بود که ناگاه از کمین

بر بازویش رسید یکی تیغ مشرکین

فرمود ای گروه مرا باک نی از این

گر پاره پاره گردم و افتم ز صدر زین

صد به بود که زنده بمانم در این جهان

 

تیغ دگر رسید که شد دست چپ جدا

اما امید داشت رود سوی خیمه ها

تیری رسید و مشک که شد پاره از قضا

شد نا امید و گفت در این وادی بلا

عباس میروی به کجا با چه امتنان

 

رو را به خیمه کرد و بگفتا که یا اخا

خود را به من رسان گل گلزار مصطفی

آمد به گوش زادۀ زهرا چو این ندا

گفتا به زینبش که شدم زار و بی نوا

عباس من شهید شد از جور کوفیان

 

شه شد سوار و گشت روان سوی کارزار

آمد رسید بر سر عباس نامدار

از اسب شد پیاده شهنشاه تاجدار

در بر گرفت همچو گلی بلبل هزار

فرمود داغ تو کمرم کرد چون کمان

 

امشب تمام لشکر کوفی روند خواب

اما سکینه دختر من زار و دل کباب

زینب ز هجر روی تو باشد در اضطراب

بر سر زنان زنان حرم جمله با رباب

بی تو بگو روم به خیام حرم چسان

 

ای کلب آستان علمدار با وفا

"رونیزیا" بزن به سر و کن چو نی، نوا

برگو تو صبح و شام که ای شاه کربلا

گشتی ز جور و کینه تو بی یار و اقربا

هستیم روز و شب ز برای تو در فغان


 
التماس دعا - برای شادی روح شاعر مرحوم  صلوات

اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم

 ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....

  • ... دوستی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی