بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله و ذریته

تحفةالزهراء سلام الله علیها

اشعار توحیدی و اهلبیتی ع

بایگانی

میلاد امیرالمؤمنین ع قسیم الجنةوالنار***** مخمس به غزل حافظ


گشت میلاد علی شد کور چشم اهرمن

لاله و ریحان و نرگس سوسن و هم نسترن

جمله با نسرین و سنبل همچو بلبل چهچه زن

اختر و سلطان گل پیدا شد از طرف چمن

مقدمش  یا رب مبارک باد بر سرو و سمن

 

تاج کرمنا به سر دارد ز دست خسروی

هر که مینوشد بیادت هست مست خسروی

فاتح هر جنگ باشد ناز شست خسروی

آمدی خوش ای گل نرگس پرست خسروی

بهر استقبال آمد هر ولی و مؤتمن

 

تیغ آتشبار گردد او به دست خسروی

فاتح هر جنگ باشد با شکست خسروی

تیر گردونش برون آید ز شست خسروی

خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی

تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن

 

مژده ده بر احمد مرسل که آمد عاقبت

یاور و پشت و پناهت همچو مه در عافیت

غم مخور دیگر که شد هنگام عیش و شادیت

خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت

کِاسم اعظم کرد ازو کوتاه دست اهرمن

 

من چه گویم از جلال و صولت شمشیر او

یا بگویم قدرتش با گفتن تکبیر او

عالم امکان گریزان میشود از تیر او

شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او

در همه شهنامه ها شد داستان انجمن

 

ای مه برج ولایت ای امام اولین

ای ولی مطلق حق ای نبی را جانشین

عالم لاهوت و ناسوتت بود زیر نگین

خنگ چوگانیّ چرخت رام شد در زیر زین

شهسوارا چون به میدان آمدی گوئی بزن

 

هر چه باشد در جهان از زلف چون زنجیر توست

هر گیاهی از زمین روید همان اکسیر توست

تو یداللهی و حق دانم که بازوگیر توست

جویبار ملک را آب روان شمشیر توست

تو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن

 

خانه زاد حق شدی شاها تو از خُلق خوشت

حافظ دین خدا گشتی تو از خلق خوشت

جانشین مصطفی هستی تو از خلق خوشت

بعد از این نشکفت اگر با نکهت خلق خوشت

خیزد از صحرای ایذح نافۀ مشک ختن

 

خوش دلند آنان که از لعل تو جامی میچشند

نی به فکر حور و غلمان نی ز روی مهوشند

بلکه در بحر ولایت همچو غواصان خوشند

گوشه گیران انتظار جلوۀ خوش میکشند

بر شکن طرف کلاه و برقع از رخ بر فکن

 

صد هزاران آدم و نوح و خلیلت بنده وار

گفت در شأن تو جبریل آن امین کردگار

لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار

تا از آن جام زرافشان جرعه ای بخشد به من

 

هر چه خواهد نطق گوید طبع میگوید خموش

کی توانی کرد وصف صاحبان عقل و هوش

گفت "رونیزی" برآید هر دم از جانم خروش

مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش

ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن

 

یا علی گویم دمی از خسرو لب تشنگان

چونکه شه آمد به بالین علمدار جوان

گفت ای جان برادر پشتم از مرگت کمان

خیز و بنگر چیره گشته بر حسینت کوفیان

خواهرت زینب اسیر و مضطر و دور از وطن

 

گو چه سازم من پس از تو اندر این دشت بلا

یکه و تنها غریب و بی کس و بی اقربا

کشته شد هم اکبر و هم قاسم نیکو لقا

تیر آمد بر گلوی اصغر از راه جفا

تشنه لب جان داد و شد مانند بلبل چهچه زن

 

کودکان در انتظارت هر یکی دارد فغان

زینب و کلثوم امشب در غمت زاری کنان

این زمین کربلا گردیده مهد تشنگان

هست "رونیزی" به درگاهت چو کلبی ناتوان

دست گیری کن مرا ای خسرو گلگون کفن


 
التماس دعا - برای شادی روح شاعر مرحوم  صلوات

اللهم صل علی محمد و آله و ذریّته و عجل فرجهم و فرجنا بهم و احشرنا معهم

ذریّه یعنی = نسل، فرزندان، سُلاله، دودمان، احفاد....

 

  • ... دوستی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی